هفزیبا اندرسون - ترجمه هدی جاودانی | شهرآرانیوز - فکر میکنید من چند مرتبه شروع این مقاله را بازنویسی کرده ام؟ چه در حال نوشتن توضیحات پروفایل شبکه اجتماعی خود باشید چه بخواهید در محیط کار با ارائه طرحی دیگران را اقناع کنید، اولین جملهای که به کار میبرید به رام کردن حیوان درندهای میماند. اما هنگامی که با داستانهای بلند سروکار پیدا میکنید، به مسیری هولناکتر قدم گذاشته اید. به همه مراحل نوشتن یک رمان فکر کنید، از شکل گیری ایده تا ویراست نهایی و حتی فراتر از آن. سپس مخاطبان احتمالی آن رمان را در نظر بگیرید که کتابهای رقیبْ آنها را محاصره کرده اند و البته اینها همه فارغ از فیلمها و سریالهای تلویزیونیای است که آن قدر جذابیت دارند که مخاطب را گرفتار خود کنند. حالا تصور کنید که این مخاطب به طرز معجزه آسایی به اثر نویسنده ما برخورد کرده است. شرح پشت جلد کتاب را از نظر میگذراند و کتاب را باز میکند. هیچ گاه ارتباط نویسنده و خواننده، مانند این لحظه، تا این اندازه نزدیک نبوده است و اولین جمله کتاب، فرصتی است تا نویسنده نظر خواننده را جلب کند. اگر نویسنده جمله آغازین را به قدر کافی فریبنده بنویسد (تمهیدات، فضا و شخصیت مناسب را به کار ببندد و چنین کاری را با لحنی گیرا انجام دهد) خواننده به خواندن ادامه خواهد داد. بنابراین، تعجبی ندارد که استفن کینگ برای اینکه اولین شلیکش درست به هدف بخورد، ماهها و گاه سالها زمان صرف میکند.
یکی از نویسندگانی که آستانههای شاهکار و نسبتا ایده آلی را به کار میبندد، چارلز دیکنز است و با قطعیت میتوان گفت «دیوید کاپرفیلد» (۱۸۵۰ میلادی) یکی از نمونههای این شروع هاست: «چه قهرمان زندگی خود باشم، چه این جایگاه را شخص دیگری اشغال کند، این صفحات معلوم خواهند کرد.»، و «سرود کریسمس» (۱۸۴۳) با شروع ایده آل و مختصر خود در جایگاه بعدی قرار میگیرد («در ابتدا باید بگویم که مارلی مرده بود.»)، اما گل سرسبد شروعهای دیکنز «داستان دو شهر» (۱۸۵۹) اوست، شروعی که از روی آن بارها تقلید شده و پارودیها ساخته اند و حتی به گوش آن دسته از کسانی که هیچ گاه رمان را نخوانده اند آشناست. «بهترین روزگار و بدترین ایام بود» فوق العاده است، جلوهای ماندگار از سخن وری که ما را برای جهان سراسر متناقضی آماده میکند و داستانی از عشق و دگرگونی را شرح میدهد.
«داستان دو شهر» ماه نوامبر صدوشصت ساله میشود و در زمانهای که دیکنز این اثر را به نگارش درمی آورده، توجه چندانی به جمله آغازین داستانها نمیشده است. با وجود این، اولین جمله آن بدون شک و با فاصله، برجستهترین خصوصیت آن است. اولین رمانهای انگلیسی به آغازهای آهسته و کم شتاب و عموما طولانی و خسته کننده، تمایل نشان میدادند و اغلب، شروع داستان را با مقدمهای به تأخیر میانداختند. چنین شیوهای را مقایسه کنید با روشی که حدود یک قرن اخیر رواج پیدا کرده است: هل دادن ناگهانی خواننده به قلب روایت. این روزها این فقط شیوه نگارش جملات آغازین نیستند که دگرگون شده اند، بلکه باری نیز که ما به عنوان منتقد، نویسنده یا حتی خواننده به آنها میدهیم متفاوت شده است. ما به شدت متوقعیم و اصرار داریم شماری محدود از کلمات، محتوی دی انای همه آن چیزی باشد که در ادامه میآید و چکیدهای از فراز و نشیبهای داستانی سیصدصفحهای را در اختیارمان قرار دهد.
اگرچه به تعداد همه رمانها برای شروع یک رمان راه وجود دارد، شیوهها و نشانههایی نیز برای شناسایی آنها هست. برای نمونه، جملاتی فراگیر وجود دارند که با اطمینان برانگیزاننده و اغواگرند و یقینا «آنا کارنینا» (۱۸۷۸) یکی از بهترین نمونههای آن است: «همه خانوادههای خوشبخت شبیه هم هستند، اما هر خانواده بدبختی، به شکل خاص خود بدبخت است.» یا جمله آغازین «واسطه» (۱۹۵۳) ال. پی. هارتلی: «گذشته کشوری غریبه است: آنها آنجا جور دیگری هستند.» نوایی رساست که با گذشت بیش از نیم قرن از انتشار آن، همچنان طنین میاندازد. «غرور و تعصب» (۱۸۱۳) جین آستن که آغازی به شهرت آغازهای دیکنز دارد، به شکلی طنزآمیز و همراه با لایهای از کنایه شروع میشود: «این حقیقتی است که جهانیان به آن اذعان دارند، اینکه مردی مجرد با تمکن مالی، باید به دنبال اختیارکردن همسری باشد.»
شیوه دیگر میتواند بیان صریح «واقعیات» باشد. «من مردی نامرئی ام.» سرآغاز متناسب چاخان گونهای به «مرد نامرئی» (۱۹۵۲) رالف الیسون میدهد. آستانه اثر کلاسیک کالت رناتا آدلر، «قایق موتوری» (۱۹۷۶)، نیز به همین اندازه مختصر و مفید است: «هیچ کس آن سال نمرد.»، آغازی که بی درنگ به سؤالاتی میانجامد که پاسخ آنها تنها با خواندن ادامه داستان به دست خواهد آمد. «تاریخ سرّی» (۱۹۹۲) دونا تارت هنوز هم خواننده را به طرز ماهرانهای به بازی میگیرد: «برف کوهستان داشت ذوب میشد و بانی هفتهها پیش از آنکه ما متوجه وخامت ماجرا شویم، مرده بود.»
زمانی که چیزهای خارق عادت در کنار یکنواختی و ملال قرار میگیرند، میتوانند وسوسه انگیز ظاهر شوند و جرج ارول این نکته را میدانست. «روزی آفتابی و سرد از ماه آوریل بود و ساعتها سیزده مرتبه مینواختند.»، «۱۹۸۴» (۱۹۴۹) این گونه آغاز میشود. یا «جنسیت میانه» (۲۰۰۲) جفری اجنیدیس: «من دوبار متولد شدم: اول به عنوان یک نوزاد دختر، در یک روزِ مشخصا بدون دود دیترویت، ژانویه ۱۹۶۰، و دوباره به عنوان پسری نوجوان، در اتاق اورژانسی در نزدیکی پتوسکی میشیگان، آگوست ۱۹۷۴.»
نویسندگان دیگر در شروعهای خود بر ماهیت داستانی اثرشان تکیه میکنند. آن تایلر جزو نویسندگانی است که آن دو کلمه مشهوری را که هر خوره کتاب تازه نفسی را شیفته خود میسازد به کار میبرد. «روزی روزگاری، زنی ناگهان متوجه شد که به آدم اشتباهی تبدیل شده است» آغاز «وقتی بزرگ بودیم» (۲۰۰۱) تایلر است. انی پرو نیز با جمله آغازین خود در «یادداشتهای کشتیرانی» (۱۹۹۳) به نیاکانش ادای احترام میکند: «و اینک شرحی از چند سال زندگی کویْل، زاده بروکلین که با ولگردی در شهرهای دلگیر شمال آمریکا بزرگ شد.»
حال وهوای سرآغاز یک داستان در وهله بعد قرار میگیرد. اغلب درباره اهمیت صدای نویسنده در اصول اولیه نویسندگی خلاق چیزهایی شنیده ایم، اما حال وهوا نیز میتواند سرآغازی قدرتمند را رقم بزند، مانند عبارت «ولگردی در شهرهای دلگیر شمال آمریکا» در رمان انی پرو. همچنین، میتواند مانند اولین جمله تنها رمان سیلویا پلاث، «حباب شیشه» (۱۹۶۳)، باشد که روایت خود را بر مبنای زمان، مکان و قدرتمندتر از همه، حال وهوا آغاز میکند: «تابستان شرجی کلافه کنندهای بود، تابستانی که رزنبرگها با صندلی الکتریکی اعدام شدند و من نمیدانستم در نیویورک چه کار میکنم.» سردرگمی وهم آور چنین شروعی زمانی اثرگذارتر میشود که متوجه میشویم داستان یک ماه پیش از خودکشی پلاث منتشر شده است. اولین جمله از «پایان رابطه» (۱۹۵۱) گراهام گرین تأملی دارد بر خود ماهیت شروع داستان: «داستانها آغاز یا پایانی ندارند: ما به دلخواه لحظهای از تجربهای را برمی گزینیم و از آن به گذشته یا آینده مینگریم.» اشاره مستقیمی بود؟ البته نه در مقایسه با ایتالو کالوینو که رمان ۱۹۷۹ خود، «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری»، را با این کلمات شروع کرده است: «تو داری شروع به خواندن داستان جدید ایتالو کالوینو، اگر شبی از شبهای زمستان مسافری، میکنی.» ۱
با همه این ها، اصول نگارش یک سرآغاز ایده آل چیست؟ مسلم است برای نویسندگانی که استعداد کافی دارند، هیچ قاعدهای وجود ندارد. مادلین لنگل حتی با استفاده دوباره از یک آغاز کلیشهای توانسته موفق باشد، آغازی که آن قدر مورد تمسخر قرار گرفته است (البته نه چندان عادلانه) که نویسنده آن اکنون جایزهای را برای بدترین سرآغاز داستانی به نام خود ثبت کرده است. آن نویسنده ادوارد بولور لیتون (۱۸۰۳-۱۸۷۳) است و آن جمله آغازین دست به دست شده: «شبی تاریک و طوفانی بود....» بولور لیتون در زمانه خودش بیش از دیکنز خوانده میشد. او همچنین خالق جمله «قلم از شمشیر برانتر است» بود، اما تنها به دلیل آن سرآغاز تمسخرشده خود در یادها مانده است، آن هم به این علت که دانشگاه ایالتی سن خوزه سالیانه مسابقهای داستانی با نام بولور لیتون برگزار میکند که شرکت کنندگان هولناکترین جملات آغازین آثاری را که وجود خارجی ندارند در آن شرکت میدهند. با این همه، لنگل کلاسیک نوجوان عجیب وغریب و تحسین شده خود، «چین خوردگی در زمان» (۱۹۶۲)، را درست با همین کلمات (شبی تاریک و طوفانی بود...) شروع کرده است. طرف داران چارلز شولتز ممکن است به خاطر بیاورند که «اسنوپی» (شخصیت سگ کارتونی) نیز شیفته چنین شیوهای بود.
هر کتاب دوستی آغاز موردعلاقه خود را دارد (من طرف دار شروع «من قلعه را فتح میکنم» (۱۹۴۹) دودی اسمیت هستم: «این را درحالی مینویسم که در سینک آشپزخانه نشسته ام.») و مقایسه این شروعهای موردعلاقه نوعی سرگرمی ادبی است. با این حال، بررسی جداگانه هریک از آنها ما را از اصل مطلب دور میکند. روی هم رفته، مأموریت اصلی یک جمله آغازین این است که خواننده را به خواندن ادامه متن وادار کند. البته این نیز درست است که برخی از تحسین شدهترین سرآغازها عمده توان خود را مدیون آن چیزی هستند که در ادامه میآید. برای نمونه، «جین ایر» (۱۸۴۷) شارلوت برونته را در نظر بگیرید: «آن روز، قدم زدن اصلا امکان پذیر نبود.» همان طور که این جمله ادامه پیدا میکند، جذابیتهای آن نیز به تدریج پدیدار میشوند. اما در عین حال، همین سرآغاز چندکلمه ای، برای کسانی که رمان را به انتها میرسانند، خصیصههای مهمی درباره قهرمان داستان آشکار میکند: توقعات پایین او و گنجایش بی انتهایش برای یأس.
سرآغاز «ربکا»ی (۱۹۳۸) دافنه دوموریه کلمات کمتری دارد: «دیشب خواب دیدم برگشته ام مندرلی.»، اما چیزی که بیش از همه این شروع را مهیج و برانگیزاننده میسازد، در ادامه آن و آنچه درباره راوی و مندرلی کشف میکنیم ریشه دارد. از آنجا که داریم درباره طول جملات آغازین حرف میزنیم، خوب است بدانید یکی از مشهورترین سرآغازهای ادبی تنها سه کلمه است. اما آیا بخشی از آنچه «اسماعیل خطابم کنید» هرمان ملویل را این گونه تکان دهنده ساخته است، به ماراتون هذیانهایی -یقینا شگفت انگیز- برنمی گردد که در ادامه «موبی دیک» (۱۸۵۱) میآید؟
به نظر میرسد انتخاب یک کتاب به دلیل جمله آغازین آن آبرومندانهتر از انتخاب آن بر اساس جلدش باشد، اما هردوی اینها نوعی تبلیغات هستند و همان طور که تحت تأثیر جلد یک رمان قرارگرفتن برای عدهای منافعی را به دنبال دارد (گروهی از متخصصان که زحمت کشیده اند تا آن جلد پیام مدنظرشان را منتقل کند)، تأکید و وسواس بر سرآغاز یک کتاب هم از ما مشتی ابله میسازد. با همه این ها، برخی از شاهکارترین رمانها سرآغازهایی دارند که اگر نخواهیم آنها را به کل مأیوس کننده بخوانیم، بازهم به راحتی فراموش میشوند. آستانه رمان تحسین شده «کودک در زمان» (۱۹۸۷) ایان مک یوئن را درنظر بگیرید: «یارانهای کردن حمل ونقل عمومی مدت هاست که توأمان در ذهن دولت و اکثریت جامعه، با انکار آزادی فردی گره خورده است.»
مادامی که ما بهترین سرآغازها را به خاطر سپرده ایم، هم زمان این آمادگی را داریم که از همه آغازهای بد، البته به جز بدترین هایشان، چشم پوشی کنیم. اما چنین نسخهای لزوما برای خطوط پایانی یک داستان صدق نمیکند و البته باید برای این مخلوقات، که در جایگاهی برابر -اگر نگوییم مهم تر- قرار دارند، پرونده پروپیمانی به صورت جداگانه تهیه کنیم. به هر حال، خواننده زمان، اندیشه و احساساتی را برای رسیدن به آخرین صفحه از رمان هزینه کرده است.
جمله انتهایی «داستان دو شهر» دیکنز نمونهای ایده آل برای پایان بخشیدن به این مطلب است (البته بدون اینکه داستان را لو بدهد): «این کاری که اکنون میکنم از هرچه تاکنون کرده ام به مراتب بهتر بوده و این آرامشی که به سویش میروم از هر آرامشی که تاکنون به خود دیده ام به مراتب، به مراتب بهتر و برتر است.» ۲
*برگرفته از مقاله ?What are the best first lines in fiction نوشته Hephzibah Anderson
۱. ترجمه لیلی گلستان، انتشارات آگه، ۱۳۹۸.
۲. ترجمه ابراهیم یونسی، مؤسسه انتشارات نگاه، ۱۳۷۷.